معنی پک و پز

حل جدول

پک و پز

وجنات زشت

فرهنگ عوامانه

پک و پز

وجنات زشت را گویند.

گویش مازندرانی

پک

پتک، پک زدن به قلیان یا سیگار

لغت نامه دهخدا

پک

پک. [پ ُ] (اِ) هر چیز گنده ٔ ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک. (برهان قاطع):
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
|| جامه ٔ سخت و درشت:
در آن بارگه گفت پک پیش شاخ
میانهای دندانش از گو فراخ.
نظام قاری (دیوان البسه).
خیال فاسد بافندگان و معنی من
چو جامه ٔ خواب پکست و قطیفه ٔ اخضر.
نظام قاری (دیوان البسه).
|| (ص) مخفف پوک که بمعنی بی مغز و پوچ و میانه تهی باشد. (برهان قاطع):
تیزی و بی طعام و تفه چون پنیر و دوغ
بی ذوق وخشک مغز و تهی همچو جوز پک.
پوربهای جامی.
|| (اِ) پتک و مطراق آهنگران (مخفف پتک):
با من مشو چو آهن و پولاد سخت چشم
تا نشکنم سر تو چو سندان بزخم پک.
پوربهای جامی.
|| نام یک طرف بجول (قاب بازی) که آنرا عاشق گویند. (برهان قاطع). و روی دیگر را جیک خوانند:
دست در شش بجل سبک نزنی
نخوری ریو و چار پک نزنی.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
|| برجستن و فروجستن باشد. (برهان قاطع).
- پک زدن، یک بار نفس زدن به غلیان و چپق و سیگار و مانند آن: دو پک به غلیان زدن. یک یک چپق کشیدن.

پک. [پ ِ] (اِخ) نام دهستان سن و اُواز از ایالت ورسای. دارای 4603 تن سکنه. و راه آهن از آن میگذرد.

پک. [پ َ] (اِ) غوک. وزغ. چغز. قرباغه.بزغ. مکل. (اوبهی). قاس. غنجموش. ضفدع:
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک
تا کی همی درآئی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
دقیقی یا لبیبی (از لغت نامه ٔ اسدی).
|| رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن ِ پیشین درست تر است. (لغت نامه ٔ اسدی). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع):
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری ّ و فژاگن تری ز پک.
خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی).
آن یکی بی هنر عزیز چراست
وین دگر خوارمانده زیر سمک
این علامت نه آن هستی بود
پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟
خسروی (از لغت نامه ٔ اسدی).
|| هر یک از پله های نردبان. (برهان قاطع). پایه ٔ نردبان. || تک و پوی. (اوبهی). || آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. (اوبهی).

پک. [پ ِک ک] (اِ) بند انگشت دست و انگشت پای را گویند. (برهان قاطع). || (اِ صوت) نقل آواز خنده ٔ ناگهانی که مانع شدن از آن را نیز خواهند: پِکّی زد بخنده، یعنی با آنکه میخواست از خنده خودداری کند و دهان فراهم آورده بود بی اختیار لب های او باز شده و سخت بخندید.


پز

پز. [پ َ] (نف مرخم) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ). شُله پز. شیره پز. شیرینی پز. صابون پز. فرنی پز. قابلمه پز.قلیه پز (قلاء). کاشی پز. کباب پز. کله پز. کوزه پز. کوفته پز. کیپاپز. گچ پز. گِردَه پز. گنده پز. لواش پز. مزدی پز. هریسه پز. یخنی پز. || (ن مف مرخم) پخته: ناپز. نیم پز. || در بعض کلمات مرکبه بمعنی به آب پخته آید چون آب پز: تخم مرغ آب پز. گوشت آب پز. || (اِ مص) گاه بصورت مصدر استعمال شود: پخت و پز. || (فعل امر) امر است از پختن.
- امثال:
آنقدر بپز که بتوانی بخوری.


پک و پوزه

پک و پوزه. [پ َ ک ُ زَ / زِ] (اِ مرکب، از اتباع) رجوع به پک و پوز شود.


پک و پوز

پک و پوز. [پ َ ک ُ] (اِ مرکب، از اتباع) پک و پوزه، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس: پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز. || بطور اخص، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز، سست و ضعیف در سخن.


پک و پهلو

پک و پهلو. [پ َ پ َ] (اِ مرکب، از اتباع). سینه و قسمت راست و چپ آن.


پک و لک

پک و لک. [پ َ ک ُ ل َ] (اِ مرکب، از اتباع) تک و پوی و گرد مردم برآمدن. (برهان قاطع). || بی هنری و رعنائی. (فرهنگ سروری). || آلات خانه و به این معنی به تقدیم لک بر پک هم گفته اند و مشهور نیز این است. (برهان قاطع):
چو لوت و پوت شود تار و مار، مرد فقیر
چه میکند خر و بز، یا چه میکند لک و پک.
(از فرهنگ سروری).

فرهنگ فارسی هوشیار

پک و پوز

(اسم) ریخت شکل هیات ظاهری و جنات (زشت) : بد پک و پوز، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد. یا بی پک و پوز. سست و ضعیف در سخن.


پک و پوزه

(اسم) ریخت شکل هیات ظاهری و جنات (زشت) : بد پک و پوز، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد. یا بی پک و پوز. سست و ضعیف در سخن.

فرهنگ عمید

پک

دَم، نفس،
دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار می‌زنند،
* پک زدن: (مصدر لازم) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن،

معادل ابجد

پک و پز

37

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری